یک روز تابستانی برفراز یک جای غیر منتظره
صادق لطفیزاده
روی پشت بام نشسته ایم و پاهایمان را مثل دوران کودکی از طره ساختمان رها کردهایم تا تاب بخورد. به ابلیسک منهدم شده جلوی کاخ نگاه می کنیم. حسین می گوید آتش داری؟ و من چپ چپ نگاهش می کنم که یعنی خجالت بکش! و بعد پرچم آمریکایی را که رویش نشسته نشانم می دهد و با یک لبخند که مثلا حالم را گرفته به پرچم اشاره می کند که یعنی می خواهم بسوزانمش. می گویم قبول دارم ولی انصافا قیافهات خیلی غلط انداز بود. با هم می خندیم و به بالای گنبد کاخ نگاه می کنیم که دو بسیجی در حال نصب یک پرچم هستند. فکر می کنم که شاید به لحاظ رسانه ای خوب نباشد ولی خب کاری نمی شود کرد. ما که تا این بالا آمدیم حالا هر چه دلشان بخواهد پخش می کنند.
حسین از کوله اش فلاسک همیشه نم پس ده اش را بیرون می آورد. چند روز بود اصلا فرصت استراحت نداشتیم و به همین خاطر چای هم تقریبا سرد شده بود. هر چی ته فلاسک مانده بود نصف کردیم و لاجرعه سر کشیدیم.
با خودم روزهای جوانی را مرور می کنم. یاد نیمرو کوهی می افتم. آن موقعی که همه چیز را برای یک نیمروی خوب در کوه هماهنگ کرده بودیم و وقتی بالای قله آتش را روشن کردیم، دیدیم حسین دو دستی به سرش زد و گفت بچه ها ماهی تابه را نیاوردیم. بی نیمرو نمی شد از کوه پایین رفت. بجای ماهی تابه یک تخته سنگ را روی آتش گذاشتیم. خوشمزه ترین نیمروی عمرمان بود.
کارهای گرافیکی و هردمبیلمان در اینترنت؛ هزار ایده عقیم مانده و هزار کار نکرده... حالا اما حسین موهایش کمی سفید شده. هر قدر که می گذرد بیشتر شبیه پدرش می شود. و من هم... چقدر پیر شدم. حتی سن بابا را هم رد کرده ام. حالا دیگر او از من جوانتر است. حتم دارم حسین هم الان به این چیزها فکر می کند. به رفقایی که از دست دادیم. به اتفاقاتی که ورای طاقتمان بود...
نه جلوه های ویژه ای در کار هست نه واقعیت افزوده ای. روی کاخ سفید نشسته ایم و فقط نگاه می کنیم. به حسین می گویم باورت می شد روزی به اینجا برسیم؟ حسین لب و لچه ای کج می کند که انگار جوابش آره هست. اما در پس این جوابش نگاهی بود که اعتراف می کردکه اصلا فکر نمی کرد این طور به اینجا برسیم!
در این افکار هستیم که از خستگی دراز می کشیم روی سقف کاخ سفید و به آسمان نگاه می کنیم. خورشید کم کم در حال پایین رفتن است. از دور صداهای گنگ برخورد ها و انفجارها به گوش می رسد. صداهایی که دیگر خیلی جدی به نظر نمی رسد. به آسمان ارغوانی با ابرهای پراکنده خیره شده ام...
منبع: رجانیوز